ما همه در وجودمون یه شمع داریم[:
اسمش شمع امیده. با هر تعریفی که ازت میشه یا هر دلخوشی که به خودت میدی درخشان تر و زیباتر میشه؛ شمع امید من، اغلب روشنه. من با دلخوشیای بزرگ وکوچیکم، با خیالپردازیام، با فکر روزای خوبم تابان ترش میکنم تا دربرابر نسیمای کوچیک نلرزه حتی سعی میکنم گاهی برش دارم و باهاش شمعای دیگرانم روشن کنم!
اما امروز روزی بود که نتونستم شمعمو روشن نگهدارم! هرکی رد میشد نسیمی از حرکتش به وجود می آورد و شمع منو متزلزل میکرد، دیگه از یجا به بعد چند نفری دورش جمع شدن و با تمام وجود بازدمشونو به سمتش راهی کردن.
تا که خاموش شد دست زیر چونه گذاشتن و گفتن چرا خاموش شد؟ کسی ازارش داد؟ چرا انقدر بیحال شد؟